Tuesday, January 26, 2010

سخنان نادر شاه افشار - اينقدر زيباست که جايی برای حرف نميگذارد




میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد،اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند.

سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .

تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم، به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم.

باید راهی جست!در تاریکی شب های عصیان زده ی سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم، نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان. چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه ی جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است، نمی توانی کاری کنی، اما همه ی وجودت برای رهایی در تکاپوست. تو می توانی! این تنها نیرویی ست که از اعماق وجودت فریاد می زند... «تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی»! و این گونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ.

جوانی که از آرمان های بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست، بلکه باری به دوش هم وطنانش است .

اگر جانبازی جوانان ایران نباشد، نیروی ده ها نادر هم به جایی نخواهد رسید!

خردمندان و دانشمندان سرزمینم، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسل های آینده با شما. اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود.

وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای، شمشیر و عمل تو ماندگار می شود. چون هزاران فرزند به دنیا نیامده ی این سرزمین، آزادی شان را از بازوان و اندیشه ی ما می خواهند. پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده ی آنان بی تفاوت نبوده اند. و آنان خواهند آموخت آزادی شان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند.

هر سربازی که بر زمین می افتد و روحش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود! نادر به آسمان نمی رود، نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را. او همه ی این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد. پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم به در می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند.

شاهنامه ی فردوسی خردمند، راهنمای من در طول زندگی بوده است.

فتح هند افتخاری نبود برای من، دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند. اگر به دنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم. که آن هم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود.

کمربند سلطنت، نشان نوکری برای سرزمینم است. نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد، اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد. این آرزوی همه عمرم بوده است.

هنگامی که برخواستم، از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون. سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است. سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است.

لحظه ی پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم.

برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم، بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم.

گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگ ها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند.

کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخ های فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند! انتقام از خراب کننده! و ندایی از درونم می گفت: «برخیز! ایران تو را فراخوانده است!» و برخواستم.

No comments:

Post a Comment